سپنتاسپنتا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

سـ3ـــ مثل سپـــــــنتا❤❤❤

47⋆ محـــــــــــــــرومـ ـیـ ت

  و ا ی مامانی نمی دونی چه دردی داشت. وقتی آمپول رو زد آقای دکتر انگار  دستم آتیش گرفت. اونقدر دستم درد می کرد که دیگه نتونستم رانندگی کنم.ماشین رو بابایی اومد و برد. ٣ ساعت ازت دور بودم.وقتی برگشتم خونه  دلم می خواست محکم بغلت کنم اما نمی تونستم. دلم پر کشیده بود برات سپنتای نازم.الهی قربونت برم.                          الان که دارم برات می نویسم توی کریرت نشستی و داری حسابی شیطونی می کنی  و دست و پا می زنی و صداهای جور واجور درمیاری.اما کم کم داری غر...
10 آبان 1390

48⋆ عکسهـای هـنری سپنتــا1

  یادش به خیر اون روزها که سپنتا کوچیکتر بود این عکس ها رو گرفتیم با هـــــ ــــم.چقدر زود گذشت... الهی مادر فدات بشه که با من همکاری می کردی پروانه ای به نام سپنتا   سپنتا و دوستش دلقک در حال توپ بازی   سپنتا و نی نی گولو تو جنگل   40 روزگی سپنتا تو آسمون پرستاره اش   آخ الهی که قربونت برم که اینقد خوش عکسی کوچولوی قشنگم. ...
10 آبان 1390

49⋆ 2 بیتی ـهــــای سپنتـایـی

 دیشب خوابم نمی برد ،سپنتا روی سینه ام خوابیده بود،  یه احساساتی به صورت شعر از قلبـــ ـــــم گذشت که حالا برای پسر گلم می نویسم...هر مادری ممکنه برای ابراز احساساتش شاعر بشه!!!     سپنتا گل نــــــــــــــــازه             لباش غــــنچه بــازه به خوشگلیش می نازه            خـــب بــایدم بنــــازه   سپنتا گل مریــــــــ م                 عز...
10 آبان 1390

46⋆دســـتت درد نکـــه مادر

  ٢-٣ ماهی میشه که مادر دستش درد می کنه و نمی تونه خیلی کارها رو ب ه  راحتی انجام بده . بغل کردن من هم براش خیلی سخته به خاطر هین هم من سعی می کنم زیاد ازش بغل نخوام.آخه من پسر خوبی هستم و باید هوای مادرمو داشته باشم. قراره امروز بره آمپول بزنه تا خوب بشه. مادر درد نداره  نگران نباش... خدایا کمک کن مامانی زود زود خوب بشه. تا ایقد عذاب نکشه.                                            &...
8 آبان 1390

44⋆ گریـ ـه ـهای ســوزناک

نمی دونم چرا گاهی اوقات از خواب که بیدار می شی یا مهمونی که میریم این قدر سوزناک گریه میکنی؟!!! طوری که آدم دلش آب میشه برای اون اشکات.الهی قربونت برم آخه چه اتفاقی میفته که این طوری میکنی. الان ساعت ٧:٣٠ صبحه.باباجی رفته اداره.داشتم وبتو چک می کردم که از خواب بیدار شدی و زدی زیر گریه.هق هق.انگار که خواب بدی دیده بودی...یا احساس تنهایی کردی...نمی دونم. ک م کم آروم شدی و شیر خوردی و دوباره خوابیدی. الهی مادر فدات بشه ...نبینم اشکاتو...نبینم گریه هاتو.الهی که همیشه بخندی و شاد باشی. از هیچی نترس خودم پیشتم عزیز دل مادر. غم وغصه هات به جونم فرشته کوچولوی من.        ...
8 آبان 1390

40⋆ نوبت منــــــــــ ـ ـ ـ ـهـِ

من اومـــــــــــــــــــدم اگه پیدام کردی؟؟؟ سلام مادر .خیلی ممنون .5 ماهگی شما هم مبارک!!!!!! امروز من 5 ماهه شدم .5 ماه یعنی خیلی زیاد ؟؟؟مامانم می گه باید خاطراتمو خودم بنویسم. باشه ...برای شروع......؟؟؟ آها!!!چند شب پیشا مامانی منو گذاشته بود توی تختم و رفته بود دنبال کار خودش. من هم برای سرگرم کردن خودم ابتکار به خرج دادم و پتویی که کنار دستم بود رو کشیدم توی صورتم .مامانی اومد بالای سرم و صدام کرد: - سپنتا ؟!!! من یه لحظه از زیر پتو بیرون اومدم و دوباره می رفتم زیر پتو و دست و پا می زدم .دوباره مامان صدا کرد منو ومن از زیر پتو دراومدم و دوباره زودی می ر...
3 آبان 1390